دریغ خورده بود از آن آدمها که بهدلیل آن برداشتها، نادیده گرفته شدند. وقتی به کیهان رفتم، کوچکتر و محوتر از آن بودم که حتی تصور معاشرت و همصحبتی با فرامرزی را به خود راه دهم. با کتوشلواری خاکیرنگ و گیوه سفید به پا میآمد، سلام و علیکی با اعیان روزنامه میکرد و میرفت سر جایش مینشست.
فرامرزی اولین کسی بود که نگارش استدلالی، روان و فشرده را در روزنامهنگاری رواج داد و نوع نگاه و نگارش او، الگوی روزنامهنگاران همعصر او و بعد از او شد. وقتی به او توجه کردم که میان او و الهی بر سر شعر سنتی و نو (زمستان ۵۰ تصور میکنم) بحثی در گرفت و بسیاری از هواداران دو طرف که خود چهرههای نامداری بودند، وارد این جدل شدند.
بهار سال بعد، فرامرزی بیمار شد و کارش به بیمارستان کشید. اندکی بعد هم درگذشت. الهی اینبار مقالهای یاد کرد و بسیار زیبا نوشت که چند بند داشت و هر بند با خطاب استاد! آغاز میشد. در بند آخر، الهی نقل کرد که در بیمارستان، فرامرزی از من پرسید: «چند سال که بگذرد، کسی من را به یاد خواهد آورد؟» الهی البته تعارف کرده بود که شما از یاد مردم نخواهید رفت. افسوس. امروز بعید میدانم جامعه روزنامهنگاری ما که از نیمهدوم دهه۵۰ این حرفه را انتخاب کردهاند، نام فرامرزی به گوششان خورده باشد؛ غیرِروزنامهنگاران پیشکش!
از فرامرزی گذشته، امروز از این خیل عظیم روزنامهخوان و روزنامهنگار و روزنامهدار، چند نفر اسم حسین الهامی را میبرند؟ چند نفر مهدی بهشتیپور و محمدعلی سفری و مهدی سمسار و الهی و شاهانی و بقیه صاحبنامان عرصه روزنامهنگاری در دهههای پیش را به یاد دارند؟ کسی یادی از کیومرث صابری میکند؟ گلآقایی که آنهمه شادمانی و نکته میهمانمان کرد، به همین زودی از یادمان رفت؟ حالا آن رفتگان به کنار؛ احمدرضا دریایی چه؟ کسی میخواهد به یاد آورد دریایی، روال و رویه و شالوده روزنامهای مثل همشهری را پایه گذاشت؟ مگر چقدر از بیماری فراموشی و سپس رفتن دریایی میگذرد؟ راستی حسین قندی کجاست؟ من، عرض میکنم. تکیده و لاغر، در یک آپارتمان باشکوه ۷۰متری در کوچهای در حاشیه اشرفیاصفهانی، در و دیوار را برآورد میکند. شما را که ببیند مثل چند سال پیش، لبخند آشنایی تحویل میدهد. اما کسی را بجا نمیآورد. یعنی همه را یکی بجا میآورد.
عنایت دارید چه مینویسم؟ در این چند دهه، لابد چندمیلیون از مردم ما، چنددهمیلیون ساعت را پای نوشتههای اهالی مطبوعات گذاشتهاند. ادعا ندارم از این کار چیزی آموختهاند؛ خبردار که شدهاند، غافلگیر که شدهاند، گاهی لبخندی که زدهاند یا دستکم تکانی که به عاطفهشان خورده است.
باور کنید منظورم این نیست که مردم وظیفه دارند اهالی مطبوعات را روی طبق بگذارند و شکلاتشکلات کنند. عرضم این است که خصلت این حرفه همین است. تا میتوانی و کاری میکنی، هستی. دور که شدی، تمام است. این را بیشتر برای بچههایی مینویسم که در این شغل شهرت یا خداینکرده محبوبیت چشم دارند.